سی سالهام و اگر دوباره قدم را با زنگ خانه كسی اندازه بگیرم دیگر دری به رویم باز نخواهد شد... سی سالهام و اگر دوباره بود و نبود كسی را بهانه بگیرم سكوت كلاغی آسمان تمام قصهها را جریحهدار خواهد كرد.. سی سالهام و این یك جمله خبری غمگین است... غمگین برای دری كه باز اگر نشود .. غمگین برای قصهای كه آغاز اگر نشود.. غمگین برای صدای سیاهی كه بعد از این باید سكوت شبهای خانهام را... آی، سوسك سیاه همخانهام! من یكی نبود تمام شبهایم را با فكر تو خوابیدهام خاله قزی چادر یزی كفش قرمزی كودكیام، كه هر بار نوار قصه جمع میشد پدر تكهای از داستانت را كوتاهتر میكرد .... دیگر از تو چیزی نمانده است، طفلك بیچاره! چادر سیاه كوچك آواره! كه سی سال آزگار دنبال موش قصب پوش قصه به هر دری زدهای قصهها گاهی با كودكیها تمام میشوند و بچهها برای فهمیدن این حرفها هنوز بچهاند
نظرات شما عزیزان: