نوشته شده در تاريخ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, توسط رضا |
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم همه روزه، میشنیدم صدای عشق را حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی همه شب; پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر و در مجادله ناکوک دل و عشق، کوچکتر از باخته شده بود "عقلم" تو میدانستی; رویای شیرینم، یخیست "هایش" کردی چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, توسط رضا |
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, توسط رضا |

ما ز هر صاحب دلی یک رسته فن آموختیم/ عشق از لیلی و صبر از کوه کَن آموختیم/ گریه از مرغ سحر ، خود سوزی از پروانه ها/ صد سرا ویرانه شد ، تا ساختن آموختیم . . .

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
عشق یعنی موسیقی اسم #تــــــــــــــو ساده اما تا ابد شنیدنی یعنی #تــــــــو که بی بهانه ، بی دلیل بهترین دلیل عاشق شدنی . .
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...! گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...! نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...! ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست !
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
گاهي خدا پنجره هارو مي بنده در هارو قفل مي كنه زيباس اگر فكر كني شايد بيرون طوفانه و خدا مي خواد از تو محافظت كنه
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
خدايا تو را غريب ديدمو غريبانه غريب شدم تورا بخشنده ديدمو خود گناهكار شدم تورا وفادر ديدمو هرجا رفتم بازگشتم تورا گرم ديدمو در سردترين لحظه ها به سراغت آمدم تو مرا چه ديدي كه وفادار مانده اي ؟؟
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
دنبال کسی نباشید که همه مشکلات شما را حل کند. دنبال کسی باشید که نگذارد به تنهایی با آن مشکلات روبرو شوید.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

خدایا... کودکان گل فروش را می بینی!؟ مردان خانه به دوش دخترکان تن فروش مادران سیاه پوش کاسبان دین فروش محرابهای فرش پوش زبانهای عشق فروش انسانهای آدم فروش همه را می بینی...؟! می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد...!!!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

تو شاهکار خالقی.... تحقیر را باور نکن.... بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش....... زیبا و زشتش پای توست...... تقدیر را باور نکن..... تصویر اگر زیبا نبود....... نقاش خوبی نیستی . . . . از نو دوباره رسم کن....... تصویر را باور نکن.... خالق تو را شاد آفرید..... آزاد آزاد آفرید...... پرواز کن تا آرزو........ زنجیر را باور نکن........

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
تســــبــیح میشوم زیر انگشــــتانت دانـــه دانــــه میـــرانـــی ام تا خــــودت را بالا ببـــــری . . .
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
بعضـی وقتـا آدمـا یـه كـاری میكنـن  كـه دیگـه نمیتـونـی دوسشـون داشتـه بـاشی  ولــی عجیـب دلــت واسـه دوسـت داشتنشــون تـنـگ میشــه !!
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
هنوز هم دلم تنگ می شود برای محض حرف زدنت و برای تکیه کلامهایت که نمی دانستی فقط کلام تو نبود من هم به آنها … تکیه داده بودم!
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

سی ساله‌ام و اگر دوباره قدم را با زنگ خانه كسی اندازه بگیرم دیگر دری به رویم باز نخواهد شد... سی ساله‌ام و اگر دوباره بود و نبود كسی را بهانه بگیرم سكوت كلاغی آسمان تمام قصه‌ها را جریحه‌دار خواهد كرد.. سی ساله‌ام و این یك جمله خبری غمگین است... غمگین برای دری كه باز اگر نشود .. غمگین برای قصه‌ای كه آغاز اگر نشود.. غمگین برای صدای سیاهی كه بعد از این باید سكوت شب‌های خانه‌ام را... آی، سوسك سیاه همخانه‌ام! من یكی نبود تمام شب‌هایم را با فكر تو خوابیده‌ام خاله قزی چادر یزی كفش قرمزی كودكی‌ام، كه هر بار نوار قصه جمع می‌شد پدر تكه‌ای از داستانت را كوتاه‌تر می‌كرد .... دیگر از تو چیزی نمانده است، طفلك بیچاره! چادر سیاه كوچك آواره! كه سی سال آزگار دنبال موش قصب پوش قصه به هر دری زده‌ای قصه‌ها گاهی با كودكی‌ها تمام می‌شوند و بچه‌ها برای فهمیدن این حرف‌ها هنوز بچه‌اند

///
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
فقیر به دنبال شادی ثروتمند و پولدار به دنبال آرامش زندگی فقیر است کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است پیر به دنبال قدرت جوان وجوان در پی تجربه سالمند است آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت و آنان که مانده اند در رویای رفتن... خدایا! کدامین پل در کجای دنیا شکسته است که هیچکس به مقصد خود نمی رسد؟!
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
لازمه ي خوشبختي جذب کردن چيزهاي تازه نيست، بلکه حذف کردن افکار کهنه است، افکاري که به هيچ دردي نمي خورند.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
بگذار چنین باشد... بگذار گیاه مهر، به خانه بیایدو از تمام درزها و دیوارها شکوفه بریزد. عطر محبت، فضای سینه ات راچنان لبریز کند که جز مهر،در آن نبوید. به محبت اجازه بده تمام قلبت راتصرف کند. مهر امام، نیکوترین پادشاهی است که در قلبت نشسته است . بگذار در رگت، خون به یاد"مهدی" سفر کند. ونفَس، در سینه ات به یاد او عروج کند . وخواب به چشمت، به یاد او نزول کند. بگذار مهر او کارش را تمام کند. تمام کشور وجودت را از آنِ خود کند. وبدان "مهدی" سزاوار چنین دوست داشتنی است.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
آقای من...! "باتو می گویم، ازتو می پرسم" چرا هیچ از حج باز گشته ای پیغام تو را برای ما نمی آورد؟ چرا مردم وقتی به هم می رسند،نمی پرسند: تازگی ها از آقا چه خبر؟ چرا روز نامه ها خبری از تو نمی نویسند؟ چرا دیگر جمعه ها کسی در دروازه ی شهر ، به انتظارت نمی ایستد؟ چرا هیچ کس برای آمدنت نَذر نمی کند؟ چرا دعاهایمان هم از تو خالی شده است ؟ چرا بودنت راباور نکرده ایم؟ چرا وقتی به شهر ما می آیی، آمدنت را حس نمی کنیم؟ چرا نیامدنت را با نبودن یکی می گیریم؟ چرا چشم هایمان چنان آلوده ی گناه شد که شایستگی دیدارت را از کف دادیم؟ چرازبان هایمان چنان با دروغ پیوند خورد که دیگر نتوانستیم با تو هم سخن شویم ؟ چرا دلهامان آن قدر سخت وسنگی است که نام تو هیچ لرزه ای برآن نمی اندازد؟ چرا شرمنده ی نگاهت از همین نزدیکی ها نیستیم؟ چرا همراه نسیم ،بوی خوش تو را احساس نمی کنیم؟ چرا صدای گام های تو را که نزدیک می شوی نمی شنویم؟ چرا زود ترنمی آیی؟ چرا ظهور نمی کنی؟ چرا طلوع نمی کنی ؟
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟ جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟ جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
دانشجویی به استادش گفت: استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
چرا 1 دختر با 5 تا پسر هم بستر شه میگن هرزه چرا 1 پسر با 5 تا دختر هم بستر شه میگن مرده چرا 1 کلید 10 تا قفل رو باز کنه میگن شاه کلیده چرا 1 قفل با 10 کلید باز شه میگن خرابه هر شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا باید این قانون زندگی و فکر انسان ها باشه ؟؟؟؟؟ نظرت رو بگو بدونه توهین
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
می خواستم به شور تو شیدا شوم نشد در تار و پود عشق تو معنا شوم نشد ابرهزار جنگل جان را به جان خویش باریده ام که در تو شکوفا شوم نشد گم بوده ام همیشه و گم گشته ام هنوز هرگز نشد به عشق تو پیدا شوم نشد لب وا نشد نکه قفل فراقت امان نداد گفتم که در وصال تو گویا شوم نشد با هرچه ابر عاشق و با هر چه رود شوق رفتم که محو وسعت دریا شوم نشد بر موج خیز عشق سپرده ام تمام دل شاید که چون صدف به گوهر وا شوم نشد می خواستم که به حرمت دریادلان عشق یک قطره در کویر تمنا شوم نشد
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
واژه «حجاب» و «عفت» در اصل به معنای منع و امتناع هستند. تفاوتی که بین منع و بازداری حجاب و عفت است، تفاوت بین ظاهر و باطن است. یعنی منع و بازداری در حجاب مربوط به ظاهر است، ولی منع و بازداری در عفت، مربوط به باطن و درون است؛ چون عفت یک حالت درونی است، ولی با توجه به این که تأثیر ظاهر بر باطن و تأثیر باطن بر ظاهر، یکی از ویژگی‌های عمومی انسان است؛ بنابراین، بین حجاب و پوشش ظاهری و عفت و بازداری باطنی انسان، تأثیر و تأثّر متقابل است. بدین ترتیب که هرچه حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر باشد، این نوع حجاب در تقویت و پرورش روحیه‌ی باطنی و درونی عفت، تأثیر بیش‌تری دارد؛ و بالعکس هر چه عفت درونی و باطنی بیش‌تر باشد باعث حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر در مواجهه با نامحرم می‎گردد.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
چادر یعنی من زنم ، به من احترام بزار ...! چادر یعنی به راحتی نمیتونی منو به دست بیاری ...! چادر یعنی به طرز فکرم اهمیت بده نه به اندامم...! چادر یعنی من فقط برای یک نفرم ...! چادر یعنی هیچ وقت اجازه نمیدم مرز بین ما شکسته بشه...! چادر یعنی امام زمان, هنوز کسایی هستن که منتظرت موندن... چادر یعنی من هنوز دنبال لذتم ( اما از نوع بهشتی) چادر یعنی من میتونم خلاف جهت آب شنا کنم ...! چادر یعنی انتهای یک نگاه هرزه ...! چادر یعنی شاید هیچ وقت نفهمی من چی میگم ...!
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

از96 ماهی شما 55 تا غرق شد چند تا ماهی دارید؟ . . . . . . . . . . . . . . بله ؟؟ مشغول جمع و منها بودی؟ تقصیر این مدرسه ها است که عمر شما را به فنا داده اند تا حالا کسی شنیده که ماهی غرق بشه؟ حتما الان دانشجو هم هستی!!!!!!!!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
آموزش سريع تفاهم در زندگي مشترك برای خانوم‌ها: هیچ وقت با هیچ مردی بحث نکنید... بلافاصله گریه کنید!!! برای آقایون: هیچ وقت با خانوم‌ها بحث نکنید... بلافاصله ببوسیدشون!!!
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

خدایا منو ببخش که بهت اعتراض میکنم وقتایی که دستمو با مهربونی می گیری و از پرتگاه نجاتم میدی… خدایا منو ببخش که همیشه تو نمازم همه جا هستم، الا تو نماز… خدایا منو ببخش اگه همیشه به فکر رضای همه ی هیچ ها هستم؛ ولی به فکر رضای تو که همه هستی، نیستم…......

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
I love God because He loved me long before the world began. I love God because He knew my destiny. I love God because He made me part of His eternal plan. I love God because He first loved me. o
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
نسیان . کلمه ای است که تو ای خدای مهربانم با تمام تلخی نهفته در زیبایی اش به من هدیه داده ای ! دستانم روی کیبور توان نوشتن از همه ی تلخی هایی که چشیدم و سختی هایی که کشیدم را ندارند . ورای همه ی سختی ها و تلخی ها فقط تو و عشقت را می ستایم که تنها ... که تنها تو شایسته ی ستودنی ! خدایا ! سپاسی ژرف تو را .
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

دیروز با یه دست گل اومد به دیدنم بایک نگاه مهربون همون نگاهی که سال ها آرزوشو داشتم و ازم دریغ می کرد گریه کرد.گفت دلش برام تنگ شده می خواستم اشکاشو پاک کنم ولی نمی تونستم فقط نگاش کردم اون رفت ولی سنگ قبر من خیس خیس بود.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
حرفهای قشنگ ، حس های لطیف کارخودشو میکنه میشی مجنون ،میشی یه عاشق دل باخته هرچی داری بپای عشقت میریزی دیگه تو میشی مست عشق نگاهت ، کلامت ، وجودت میشه فدایی عشق دیگه هیچ چیزی نمی بینی حتی خودتو امّا یه وقت متوجه میشی که انگار توی این بازی عشق یه تنه داری پیش میری خبری از دلدار نیست خبری از معشوق نیست
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
توی رویای خودت داری جون فدای عشق واهی میکنی غافل از دنیا و آخرت توی کابوس خیال سر می کنی شاید یه تلنگر تو رو وادار میکنه بخودت بیای ببینی کجایی؟ عاشق کی هستی؟ چی از وجودت بخشیدی ؟ چی گرفتی ؟ انگار از خواب یکدفعه بیدار میشی می بینی چه مفت باختی چه ارزون خودت رو فروختی به کسی که نگاهش ،عشقش یه جای دیگه است می بینی عاشق خودشه تا تو آنوقت که بخودت می آی غمگین میشی افسرده و پژمرده میشی از عشق و عاشقی بریده میشی بدبین و بدخیال میشی
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
توی این خلوت شب منم و حس غریب، دل عاشقم چرا از همه خورده فریب من توی جاده عشق دیگه پا نمی زارم، دلمُ پیش کسی دیگه جا نمی زارم از کجا باید شروع کرد درد دل که گفتنی نیست قصه ی من خیلی وقته که دیگه شنیدنی نیست تو خودم دارم می پوسم ولی هیچکس نمی دونه چقدر سخته که آدم با خودش تنها بمونه یه روزی خیال می کردم عشق علاج همه دردهاست، عشق رو فریاد می زدم که آبیه به رنگ دریاست. منه ساده با نگاهی دلمُ ارزون فروختم ریشه ام ُ خودم سوزوندم واسه ی همیشه سوختم. حالا عمریه که دیگه عشقُ من باور ندارم تن من میلرزه وقتی اون روزهارو یاد میارم آسمون دعا کن امشب واسه ی این مرد تنها، خسته ام بس که نشسته ام به امید صبح فردا.
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

دیگه اشکامو بهت نشون نمی دم جای نقاشی هاتم تکون نمیدم دیگه هر چقدر کنار من نباشی به خودم اجازه جنون نمیدم دیگه روی میز برات گل نمیذارم ادای مجنونا رو هم در نمیارم هرچی خاک نشسته باشه تو اتاقت به خدا یه ذره شم بر نمی دارم نمی خوام برام بمیری تو فقط بگو نمیری ... دیگه نامه های بازم نمی خونم شبا که دیر کنی بیدار نمی مونم تو بخوای به هیچ کسی چیزی نمی گم نمی گم چشمای تو کرده دیوونم دیگه از تو هیچ سوالی نمی پرسم بی خبر می مونی از شبای غصه م دیگه هرچی اتفاق بد بیفته نمی تونی بخونی از توی قصه م دیگه راه به راه برات گل نمی چینم شب تا صبح خواب چشاتو نمی بینم شبا که با قهوه و غصه بیداری حتی بیصدا کنارت نمی شینم

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

خداي من امروز خيلي خستم دلم گرفته دنبال هر چيزي كه گشتم راضيم نكرد پيش هر كسي رفتم با هر كسي صحبت كردم دركم نكرد بازم دلتنگيم موند رو دلم الان شرمنده و روسياه اومدم پيش خودت ميدونم خيلي دير اومدم ولي ميدونم كه خيلي بزرگي،پس مي بخشيم ميخواستم باهات درد و دل كنم دوست دارم گوش كني خدايا خودتم مي دوني خسته شدم از بس آدماي تو دلمو شكستن از بس ازشون دروغ شنيدم خدايا دلم گرفته از بس دلخوش شدم به چيزاي الكي خدايا خسته شدم از بس كه دل به آدما بستم ،هر كي اومد فكر كردم اين يكي با بقيه فرق مي كنه،مي تونه حرفمو بفهمه ، اما نه همه مثل هم بودن عشق،محبت،دوستي،وفا،صميميت،صداقت، همه و همه قصه شدن خدايا دستم و بگير ولم نكن ميدوني چيه خداي من فكر مي كنم خيلي ازت دور شدم خيلي بد شدم ديگه از خودم خسته شدم از بدي هام از..... خدايا خودت ميدوني كه چقدر دوست دارم ولي ديگه روم نمي شد درتو بزنم آخه من ديگه اون آدمي نيستم كه قبلا بودم حس مي كنم خيلي ازت دور شدم امروز اون قده از همه خسته شدم كه ديگه صبرم تموم شد گفتم هر چه قدر هم من روسياه باشم ولي خداي من ، منو مي پذيره خدايا خسته شدم خالا كه اومدم بپذيرم كمكم كن

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

هر کس به طریقی دل ما میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند بیگانه گر میشکند حرفی نیست از دوست بپورسید که چرا می شکند گل همیشه نازم نبودی چاره سازم نکردی مهربونی به قلب پر نیازم آخه این اسمش وفا نیست راه و رسم عاشقا نیست وقتی که دلم گرفته دل شکستن که روا نیست تویی که بر سر من عشقتو منت میزاری رنجی که به من میدی پای محبت میزاری تویی که با همه مهری که میگی به من داری پس چرا سوخت دلمو به پای عادت میزاری محتاج محبتم خدایا مددی مددی شاید که خدا بگیره دست پر نیازم شاید که خدا بتونه باشه چاره سازم . . تویی که بر سر من عشقتو منت میزاری رنجی که به من میدی پای محبت میزاری تویی که با همه مهری که میگی به من داری پس چرا سوخت دلمو به پای عادت میزاری . محتاج محبتم خدایا مددی مددی شاید که خدا بگیره دست پر نیازم شاید که خدا بتونه باشه چاره سازم........

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

هيچ کس ويرانيم را حس نکرد وسعت تنهائيم را حس نکرد در ميان خنده هاي تلخ من گريه پنهانيم را حس نکرد در هجوم لحظه هاي بي کسي درد بي کس ماندنم را حس نکرد آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پايانيم را حس نکرد كاش قلبم درد پنهاني نداشت چهره ام هرگز پريشاني نداشت كاش مي شد دفتر تقدير عشق حرفي از يك روز باراني نداشت كاش مي شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت.........

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
منــــــــــــــــــــــــم زخمیه درد و غـــــــــــــــم ***دلم از دست تو خـــــــونه دیگــــــــــــــــــه با این همه غــصــــــــــــــه ***ازم چیزی نمیمونـــــه هنوز از دوری میسوزم***هنوزم با دلم ســـــردی*** ببین با سردیه قلبت چه آتیشی به پا کردی هنوز از دوری میسوزم هنوزم با دلم سردی*** ببین با سردیه قلبت چه آتیشی به پا کردی

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.