نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

سی ساله‌ام و اگر دوباره قدم را با زنگ خانه كسی اندازه بگیرم دیگر دری به رویم باز نخواهد شد... سی ساله‌ام و اگر دوباره بود و نبود كسی را بهانه بگیرم سكوت كلاغی آسمان تمام قصه‌ها را جریحه‌دار خواهد كرد.. سی ساله‌ام و این یك جمله خبری غمگین است... غمگین برای دری كه باز اگر نشود .. غمگین برای قصه‌ای كه آغاز اگر نشود.. غمگین برای صدای سیاهی كه بعد از این باید سكوت شب‌های خانه‌ام را... آی، سوسك سیاه همخانه‌ام! من یكی نبود تمام شب‌هایم را با فكر تو خوابیده‌ام خاله قزی چادر یزی كفش قرمزی كودكی‌ام، كه هر بار نوار قصه جمع می‌شد پدر تكه‌ای از داستانت را كوتاه‌تر می‌كرد .... دیگر از تو چیزی نمانده است، طفلك بیچاره! چادر سیاه كوچك آواره! كه سی سال آزگار دنبال موش قصب پوش قصه به هر دری زده‌ای قصه‌ها گاهی با كودكی‌ها تمام می‌شوند و بچه‌ها برای فهمیدن این حرف‌ها هنوز بچه‌اند

///
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
فقیر به دنبال شادی ثروتمند و پولدار به دنبال آرامش زندگی فقیر است کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است پیر به دنبال قدرت جوان وجوان در پی تجربه سالمند است آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت و آنان که مانده اند در رویای رفتن... خدایا! کدامین پل در کجای دنیا شکسته است که هیچکس به مقصد خود نمی رسد؟!
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
لازمه ي خوشبختي جذب کردن چيزهاي تازه نيست، بلکه حذف کردن افکار کهنه است، افکاري که به هيچ دردي نمي خورند.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
بگذار چنین باشد... بگذار گیاه مهر، به خانه بیایدو از تمام درزها و دیوارها شکوفه بریزد. عطر محبت، فضای سینه ات راچنان لبریز کند که جز مهر،در آن نبوید. به محبت اجازه بده تمام قلبت راتصرف کند. مهر امام، نیکوترین پادشاهی است که در قلبت نشسته است . بگذار در رگت، خون به یاد"مهدی" سفر کند. ونفَس، در سینه ات به یاد او عروج کند . وخواب به چشمت، به یاد او نزول کند. بگذار مهر او کارش را تمام کند. تمام کشور وجودت را از آنِ خود کند. وبدان "مهدی" سزاوار چنین دوست داشتنی است.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
آقای من...! "باتو می گویم، ازتو می پرسم" چرا هیچ از حج باز گشته ای پیغام تو را برای ما نمی آورد؟ چرا مردم وقتی به هم می رسند،نمی پرسند: تازگی ها از آقا چه خبر؟ چرا روز نامه ها خبری از تو نمی نویسند؟ چرا دیگر جمعه ها کسی در دروازه ی شهر ، به انتظارت نمی ایستد؟ چرا هیچ کس برای آمدنت نَذر نمی کند؟ چرا دعاهایمان هم از تو خالی شده است ؟ چرا بودنت راباور نکرده ایم؟ چرا وقتی به شهر ما می آیی، آمدنت را حس نمی کنیم؟ چرا نیامدنت را با نبودن یکی می گیریم؟ چرا چشم هایمان چنان آلوده ی گناه شد که شایستگی دیدارت را از کف دادیم؟ چرازبان هایمان چنان با دروغ پیوند خورد که دیگر نتوانستیم با تو هم سخن شویم ؟ چرا دلهامان آن قدر سخت وسنگی است که نام تو هیچ لرزه ای برآن نمی اندازد؟ چرا شرمنده ی نگاهت از همین نزدیکی ها نیستیم؟ چرا همراه نسیم ،بوی خوش تو را احساس نمی کنیم؟ چرا صدای گام های تو را که نزدیک می شوی نمی شنویم؟ چرا زود ترنمی آیی؟ چرا ظهور نمی کنی؟ چرا طلوع نمی کنی ؟
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟ جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟ جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
دانشجویی به استادش گفت: استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
چرا 1 دختر با 5 تا پسر هم بستر شه میگن هرزه چرا 1 پسر با 5 تا دختر هم بستر شه میگن مرده چرا 1 کلید 10 تا قفل رو باز کنه میگن شاه کلیده چرا 1 قفل با 10 کلید باز شه میگن خرابه هر شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا باید این قانون زندگی و فکر انسان ها باشه ؟؟؟؟؟ نظرت رو بگو بدونه توهین
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
می خواستم به شور تو شیدا شوم نشد در تار و پود عشق تو معنا شوم نشد ابرهزار جنگل جان را به جان خویش باریده ام که در تو شکوفا شوم نشد گم بوده ام همیشه و گم گشته ام هنوز هرگز نشد به عشق تو پیدا شوم نشد لب وا نشد نکه قفل فراقت امان نداد گفتم که در وصال تو گویا شوم نشد با هرچه ابر عاشق و با هر چه رود شوق رفتم که محو وسعت دریا شوم نشد بر موج خیز عشق سپرده ام تمام دل شاید که چون صدف به گوهر وا شوم نشد می خواستم که به حرمت دریادلان عشق یک قطره در کویر تمنا شوم نشد
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
واژه «حجاب» و «عفت» در اصل به معنای منع و امتناع هستند. تفاوتی که بین منع و بازداری حجاب و عفت است، تفاوت بین ظاهر و باطن است. یعنی منع و بازداری در حجاب مربوط به ظاهر است، ولی منع و بازداری در عفت، مربوط به باطن و درون است؛ چون عفت یک حالت درونی است، ولی با توجه به این که تأثیر ظاهر بر باطن و تأثیر باطن بر ظاهر، یکی از ویژگی‌های عمومی انسان است؛ بنابراین، بین حجاب و پوشش ظاهری و عفت و بازداری باطنی انسان، تأثیر و تأثّر متقابل است. بدین ترتیب که هرچه حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر باشد، این نوع حجاب در تقویت و پرورش روحیه‌ی باطنی و درونی عفت، تأثیر بیش‌تری دارد؛ و بالعکس هر چه عفت درونی و باطنی بیش‌تر باشد باعث حجاب و پوشش ظاهری بیش‌تر و بهتر در مواجهه با نامحرم می‎گردد.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
چادر یعنی من زنم ، به من احترام بزار ...! چادر یعنی به راحتی نمیتونی منو به دست بیاری ...! چادر یعنی به طرز فکرم اهمیت بده نه به اندامم...! چادر یعنی من فقط برای یک نفرم ...! چادر یعنی هیچ وقت اجازه نمیدم مرز بین ما شکسته بشه...! چادر یعنی امام زمان, هنوز کسایی هستن که منتظرت موندن... چادر یعنی من هنوز دنبال لذتم ( اما از نوع بهشتی) چادر یعنی من میتونم خلاف جهت آب شنا کنم ...! چادر یعنی انتهای یک نگاه هرزه ...! چادر یعنی شاید هیچ وقت نفهمی من چی میگم ...!
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

از96 ماهی شما 55 تا غرق شد چند تا ماهی دارید؟ . . . . . . . . . . . . . . بله ؟؟ مشغول جمع و منها بودی؟ تقصیر این مدرسه ها است که عمر شما را به فنا داده اند تا حالا کسی شنیده که ماهی غرق بشه؟ حتما الان دانشجو هم هستی!!!!!!!!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
آموزش سريع تفاهم در زندگي مشترك برای خانوم‌ها: هیچ وقت با هیچ مردی بحث نکنید... بلافاصله گریه کنید!!! برای آقایون: هیچ وقت با خانوم‌ها بحث نکنید... بلافاصله ببوسیدشون!!!

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.